باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عذاب و چه ماتم است
.
این عطش چیست در آیینه ی رود افتاده ست
داغ دریاست که برسینه ی رود افتاده ست
بوی تنهایی می آید ازاین جا فریاد
خبری نیست ازآن موی پریشان درباد
سبزدرسبز گذشتند سواران غریب
سرخ درسرخ شکفته ست بیابان غریب
علم ازدست علم دار کنارافتاده ست
گیسوانش همه درخون وغبارافتاده ست
چون غباری که ازاین قافله برمی خیزد
مشک لبریزعطش خاک به سرمی ریزد
مشک لب تشنه به دستان جدامی نگرد
بیرقی سبزبه چشمان خدا می نگرد
دشت سرشارقنوت است وسراپاخورشید
مات ومبهوت به این حال دعا می نگرد
ای که درحنجره ات عشق به فریاد آمد
«در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد»